|
چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, :: 6:57 :: نويسنده : ققنوس
پسرک گرسنه اش است، به طرف یخچال می رود، در یخچال را باز می کند... عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند پسرک این را می داند، دست می برد بطری آب را برمیدارد کمی آب در لیوان میریزد... صدایش را بلند میکند: "چقدر تشنه ام بود" پدر این را می داند پسر کوچولویش چقدر بزرگ شده است. نظرات شما عزیزان:
من موندم چرا میگن “فرزند صالح گلی از گلهای بهشت است”؟ مگه فرزند آقا غلام چشه؟ یا آقا چنگیز؟ حتی آقا خیر الله؟؟!!
![]() ![]()
زیبا : هوای حوصله ابریست چشمی از عشق ببخشایم تارود افتاب بشوید دلتنگی مرا....
تشکر... ![]()
![]() |